مك موراي ( 1961 ) ، او واقع گرايي را وحدت نظريه و عمل مي داند. وي عقيده دارد كاركرد اصلي فكر، “اثربخشي” و “صحت ” عمل است. وي تاكيد مي كند كه عمل مهمتر از فكر است. بدين صورت كه: ” فكر تنها زماني آغاز مي شود كه عمل درمي ماند.” مك موراي ادعا مي كند كه فلسفه غرب با موضع گيري نظري تضعيف شده است و با خودِ انسان به عنوان سوژه محض، منزوي و مجزا برخورد مي كند. او معتقد است كه انفكاك فعاليت ذهني به عنوان ويژگي متماميز خودِ انساني، حذف اين امكان است كه عمل، جهان مادي و ساير افراد،اهميت جدي در درك چيست انسان داشته باشد. او در 1975 پيشنهاد كرد كه ” عمل مي كنم پس هستم “، جايگزين ” فكر مي كنم پس هستم.” دكارت شود.
چهارچوب بورل و مورگان درباره پارادايمهاي فلسفي
بورل و مورگان( 1979) با توسعه درك افراد از توليد دانش، يادگاري ماندگار از خود در حوزه مطالعات سازماني برجا گذاشتند. آنها تحليل خود را با بررسي مفروضات هستي شناسي نهفته در هر موضع و فرض معرفت شناسي شروع مي كنند. هستي شناسي به مفروضات ما درباره حقيقت، و معرفت شناسي به مباني ما از دانش و آنچه دانستني است بر ميگردد. آنها ادعا مي كنند كه مفروضات معرفت شناسي همراه با مفروضات راجع به ذات انساني است كه ماهيت روش انتخابي از هر ديدگاه را تعيين مي كند. مفروضات ذات انساني حول دو قطب اختيار و جبر در چرخش است.
آنها از اين مفروضات، نقشه اي از چهار پاراديم جامعه شناختي ارائه مي دهند كه نظامهاي اعتقادي اصلي ارائه شده توسط فلاسفه روي بُعد عيني– ذهني و بُعد اختيار (جامعه شناختي تحول راديكال) – جبر( جامعه شناختي اجبار و انتظام) روي آن نگاشت مي شود.
پارادايم در اينجا به معني ديدگاه رايجي است كه آثار گروهي از نظريه پردازان را مي توان متعلق به آن دانست. پارادايم كاركرد گرا به ديدگاه پوزيتيويست،واقع گرايي و مهندسي اجتماعي مربوط مي شود. در اين ديدگاه ،حيات سازمان منوط به ايجاد ،كنترل و جلوگيري از فروپاشي امور است. پارادايم تعبيرگرا يا اينترپرتيويست به دنبال درك حقيقت از طريق ذهنيت و آگاهي شخص است.
پارادایم ساختارگرای رادیكال بر برهم زدن و گذر از محدودیتها در چیدمان اجتماعی و سازمانی از طریق تحلیل روابط قدرت اقتصادی تاکید دارند.پاردایم اومانیست (انسانگرای) رادیکال به دنبال رهایی وتحول بنیادی از طریق براندازی ایدئولوژیهای منحرف، اجبار های روانی، اجبار از سوی قدرتها و محدودیتهای اجتماعی است.
غلبه پارادایم کارکردگرا و کمبود پارادایمهای اومانیست و ساختارگرای رادیکال در تحقیقات مدیریت دانش به وضعیتی منجرشد که گولز و هیرش هایم آن را نشان دادند. با جستجو در سایر رشته های جدید وضعیت مشابهی مشاهده می شود که می توان آن را به تلاش این رشته ها در هماهنگی با علوم ” سخت” دارای قدمت بیشتر و جا افتاده تر و مقاومت دانشگاهها و دیدگاههای انسان گراي تندرو و ساختار گراي تندرو، تهديدي براي سازمانهاي سنتي تلقی می شوند، زیرا این دیدگاهها، نوعی عصیان را در برابر سنت جا افتاده نظریه سازمان تشویق می کنند، در حالی که میتوان این دیدگاهها را تحولی در سازمان و نه فروپاشی آن دانست.
مواضع فلسفی رقیب در مدیریت دانش: پوزیتیویسم، ساخت گرایی، پسامدرنیسم و واقع گرایی انتقادی
با توجه به تعداد زیاد مواضع فلسفی، اغلب بین طرف داران معرفت شناسیهای مختلف، جنگهای پارادایمی درمی گیرد. حتی بروز درگیری بین طرف داران یک پارادایم هم که خود را با افزودن یک پیشوندیا پسوند رادیکال، پست، انتقادی و نئو از سایرین جدا می کنند عجیب نیست. ازآنجا که علم پوزیتیویسم ، بیشتر درحوزه تحقیقات گام برداشته و غالب است، برخورد آراء میان پوزیتیویسمها و ضد پوزیتیویسمها همواره وجود داشته است. پوزیتیویسمها، پدیده های اجتماعی را لزوما متفاوت از علوم طبیعی نمی دانند در حالی که ضد پوزیتیویسمها اعتقاد دارند جهان اجتماعی بسیار متفاوت از جهان مادی است.
استدلال دیگری که علیه دیدگاه پوزیتیویسم مطرح میشود این است که غالبا واعیتهای اجتماعی قابل مشاده مستقیم نیستند؛ بدینمعنا که شناخت و دانش پدیده های اجتماعی بهقطعیت دانش علوم طبیعی نیست، زیرا راهی برای پذیرش یا ردگزاره های عمومی وجود ندارند. پس این دانش بهقوانینجهان شمول و نظریه های منطقی منسجم منجر نمی شود.
انتقاد دیگری نیز بردیدگاه پوزیتیویسم وارد است. فرض اساسی پوزیتیویسم این است که جهان اجتماعی، یک سیستم بسته است سیستم بسته، سیستمی است که تعاملات آن ، ثابت و بدون تغییرند، در حالی که در سیستم های باز، تعاملات الگوی ثابت ، مشخص و تکراری ندارند. در واقع؛ ایجاد سيستم بسته در جهان اجتماعی مشابه آنچه در علوم طبیعی در آزمایشگاهها وجود دارد تقریبا غیر ممکن است.
پیتر برگر و توماس لاکمن (1966) در کتاب ساخت اجتماعی واقعیت ، نقش دانش عرف یعنی آنچه را که مردم در زندگی روزمره ، جزء معلومات فرض می کنند بررسی کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که ” بدیهیات” حقایق اجتماعی بین فرهنگهای مختلف، متفاوت است و حتی بین افراد متعلق به یک فرهنگ هم یکسان نیست. پس هدف در اینجا تحلیل فرآیندی است که افراد به “حقیقت” ( البته از نگاه خود) می رسند. دیدگاه ساخت گرا مدعی است که محیط اجتماعی و سازمانی هیچ حقیقت قاطعی ندارد بلکه روش ما در تجربه و درک جهانی که در تعامل با دیگران برای خود می سازیم ” حقیقت” را تعیین می کند.
منتقدان این دیدگاه ادعا می کنند که ساخت گرایان اجتماعی به دلخواه برخی ویژگیهای حقیقت اجتماعی را عینی و برخی ویژگیهای دیگر را ساخت اجتماعی می خوانند. به علاوه این دیدگاه، وجود نیروهای اجتماعی بزرگ تر، از قبیل سرمایه داری و مادی گرایی را که تاثیر زیادی بر نتایج اجتماعی قابل مشاهده دارند نمی پذیرند.
یکی از نظریه پردازان اصلی دیدگاه پسامدرن، ژان فرانکو لیوتارد(1984) است . به اعتقاد وی، این نظریه که تاریخ، پدیده ها را شکل داده و به پیش می راند شکست خورده است، زیرا دیگر “تمثیلهای بزرگ” از تاریخ و جامعه که نقش تعیین کننده در افراد داشته باشد وجود ندارد. مردم در زندگی روزمره با تعداد زیادی فیلم، برنامه تلویزیونی و رادیویی وب سایت سرو کار دارند و در تماس با نظرها، اعتقادات و ارزشهای بی شماری هستند که ریشه در تاریخ یا گذشته شخصی آنها ندارند. او دو تمثیل معروف درباره اهداف دانش را رد می کند و نشان می هد که هیچ برهان قاطعی برای پایان دادن به بحث راجع به این اهداف، وجود ندارد:
- دانش به دلیل وجودی خود تولید می شود.
- دانش در تلاش برای رهایی انسانها تولید می شود.
دیگر نظریه پرداز مهم پسامدرنیسم، ژان بودریلارد (1988) است. به اعتقاد او، رسانه های الکترونيکی ، رابطه ما با گذشته را تخریب کرده اند و نظریه مارکسیست را مبنی بر اینکه تاریخ و نیروهای اقتصادی، جامعه را شکل می دهند برهم زده است. به ادعای او، علامتها و تصاویر که از ارتباطات و رسانه های جمعی پخش می شوند سیر زندگی مردم را در دست گرفته اند.
میشل فوکو (1980) ، نظریه پرداز مهم دیگر در سیر افکار پسامدرن است، هر چند خود را پسامدرنیست نمی داند. او نظرهای مهمی درباره رابطه قدرت، جهان بینی و ارتباطات کلامی ارائه می دهد. کلام، نقش محوری در درک قدرت و کنترل در جامعه دارد. قدرت از طریق کلام عمل می کند و نگرشهای مردم به پدیده های اجتماعی را شکل می دهد؛ برای مثال، کلام متخصصان ابزار مهم و قدرتمندی برای محدود سازی سایر شیوه های فکر است. فوکو از اینجا نتیجه می گیرد که دانش به نیرویی برای کنترل مبدل شده و با فناوریهای جاسوسي، مراقبت ، انتظام ونظم آهنین ارتباط می یابد.
منتقدان دیدگاه پسامدرنییسم ادعا می کنند که با این دیدگاه تلاش برای درک پدیده های اجتماعی یا بهبود وضعیت جهان محکوم به شکست است. به علاوه، این دیدگاه مانع توسعه نظریه های جهان اجتماعی است که در شکل دهی و بهبود امور مفیدند. یکی از بخشهای اصلی نظریه پسامدرن، کشف پیچیدگی زبان، معانی و جهان اجتماعی است. برخی از منتقدان حتی نتوانستند مرزی برای این پیچیدگی بیابند به طوری که پیچیدگی نظریه پسامدرن، خود مسئله ساز شد. شاهد این مسئله، ناسازگاری و تضاد بسیار زیاد نظریه ها، روشها و شناختهای متناقضی است که زیر چتر پسامدرن گرد هم آمده اند. برخی منتقدان پسامدرنیسم چنین ابراز داشته اند که این نظریه در قرن بیست و یکم از مد افتاده و حتی تندروترین نظرهای آن هم دیگر کلیشه ای شده اند. لذا در مخالفت با ابهام و پیچیدگی آن، اظهار داشته اند که وضوح و سادگی دیدگاه واقع گرایی انتقادی قدرت توضیحی و کاربري لازم را در شرایط نزول مکتب فکري پسامدرن ارائه می دهد.
از دیدگاه واقع گرایی، چهار تصور غلط درباره دانش وجود دارد.
اول اینکه دانش تنها از مشارکت و تعامل با دیگران وهمچنین از مشاهده حاصل می شود.
دوم اینکه اشکال شفاهی و کتبی قادر به ادای کامل دانسته ها و معلومات ما هستند.
سوم اینکه دانش را می توان شی یا محصولی تلقی کرد که فارغ از شرایط تولید و استفاده آن در فعاليت اجتماعی ارزیابی می شود.
تصور چهارم می گوید: علوم بالاترین درجه از دانش اند و سایر انواع دانش را می توان با علوم، جبران وجایگزین کرد.
واقع گرایی، علیت را رابطه بین دو رویداد گسسته نمی داند بلکه به ” قدرتهای عِلّی” و فرآیندها و ساختارهایی که در جهان اجتماعی اعمال می شوند می پردازد. قدرتهای عِلّی خواه وارد عمل شوند یا نشوند وجود دارند مثلا کارگران بیکار،قدرت کارکردن دارند هرچند که به دلیل بیکاری مشغول به کار نباشند. دانستن اینکه پس از رویداد الف رویداد ب انجام گرفته است کافی نیست، بلکه باید فرآیند مستمر رخ دادن ب توسط الف درک شود. فرآیند تغییر معمولا ساز و کارهای عملی متعددی دارد. بسته به شرایط ، انجام دادن یک فرآیند ممکن است نتایج متفاوتی داشته باشد یا برعکس، انجام دادن فرآیند متفاومت ممکن است به نتیجه ای یکسان منجر شوند. ساختارهای نهفته را می توان از طریق تجرد مفاهیم و جستجو به دنبال عامل ایجاد معلول مورد نظر شناسایی كرد. ساختارهای اداری،مذهبی و صنایع را می توان نمونه ای از ساختار ها به شمار آورد.
منبع : مديريت دانش با رويكرد MBA
بدون دیدگاه